قطار می رود….تو می روی….. تمام ایستگاه می رود…………
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!
مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
یه وقتایی..دلــــــــم میحواهد برم بزنم تو گوش دنیـــــــــــــاو بگـــــــــــــم:درسته تو بزرگی امـــــــــا به بزرگی "خــــــــــــــــــــــدا " که نیستی..پس ساکت سر جات بشین و با آدمها بـــــــــــازی نکن . . .!!!
آدمها مثل کتابند برگرفته از مطالب جالب
از روی بعضی ها
باید مشق نوشت
از روی بعضی ها
باید جریمه نوشت
بعضی ها را
باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید ...
و
بعضی ها را
باید نخوانده کنار گذاشت ...

خدایــــــــــــــــــــــا...
باور کن که خسته شده ام
دیگر خنده های دیگران برابم عجیب شده
آدم ها را با حسرت نگاه میکنم
بغض میکنم و حسرت میخورم
دیگر حتی نای اشک ریختن هم ندارم
انگار از این مدل حرفها حالم به هم میخورد
دیگر از حرفهای خودم هم حالم بد میشود
پر شده ام از تکرار و تنهایی